Omidorkh1

هرچی فکر میکنم مضحکه، ولی الان دیگه هیچ کس دنبال چیزای مضحک نیست، پس اینم میتونه به نوبه خودش نو باشه!

Omidorkh1

هرچی فکر میکنم مضحکه، ولی الان دیگه هیچ کس دنبال چیزای مضحک نیست، پس اینم میتونه به نوبه خودش نو باشه!

در آغاز تنها می‌دانیم که نمی‌دانیم. اما چه‌گونه، دانستنِ این‌که نمی‌دانیم را می‌دانیم؟ حتی این را هم نمی‌دانیم. و این‌که نمی‌دانیم، که چه‌گونه نمی‌دانیم، خود در پیِ دانستنِ چیزی به وجود می‌آید. و آن تنها یک جمله‌ی خبری‌ست، «تو دانایی» چه کسی‌، دقیق‌تر بگویم؛ چه چیزی این گزاره را در گوشِ تو نجوا می‌کند؟ نمی‌دانیم. نمی‌دانیم. و اینکه من خود را دوشادوشِ تو تصویر می‌کنم برای این است که میل به خواندنت در پیِ میلی عمیق‌تر به وجود آمده است. بخوان، بخوان، بدان، بشناس. سوالِ اصلی اما اینکه: چه چیزی را؟ نمی...

آخرین مطالب

نقطه پنجم

سه شنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۶، ۰۹:۴۵ ق.ظ

خدا به سر شاهده دیگر از ارجاع خسته شده ام، از آن گذشته مطمئنم انقدر بی کار و ول و عار هستید که رفته باشید نقطه های قبلی را خوانده باشید. پس خاطر جمع،ماچ. اما لا به لای مستحیلات قبلی عرض کردم که قرار است قسمت بعدی سفسطه کنم. ولی دقیقا نمیدانم سفسطه یعنی چه، هرچند تعاریف و مفهوم هایش را کامل خوانده ام اما در عمل گیج کننده است. مثلا یک روز یک استاد رشته ی الهیات داشت با من سر حقوق زن بحث میکرد که یک دفعه بی مقدمه در آمد به من گفت "ببین عزیز شما داری سفسطه میکنی" آن روز ها هنوز معنی سفسطه را نمیدانستم ولی بعدها که رفتم در ویکیپدیای فقید معنی سفسطه را خواندم دیدم نصف حرف های ایشان هم سفسطه بوده و فقط این من بودم که کاربرد کلمه ی سفسطه را نمیدانستم. 
مثلا استفاده ی خاص هم دارد، به طور کلی شما نمیتوانی یک طلبه، آخوند، بسیجی پیدا کنی که در روز کمتر از سه وعده ازین کلمه استفاده کرده باشد و بحث را نبرده باشد. 
مثالی دیگر، در مجلسی بودیم که یک آخوند محترم بود و یک آتئیست لعن شده. من آنروز نشسته بودم در جبهه ی آخوند گرامی.تا اینکه آتئیست لعن شده خواست یک مفهوم فیزیک کوانتومی را در کت حاج آقا کند. حاج آقا یک نگاه نافذ انداخت و گفت متوجه نمیشوم. آتئیست لعن شده گفت اشکال ندارد و آنقدر توضیح داد که به نظرم حاج آقا دیگر شرمش شد بگوید نمیفهمم، اما مشکل این بود که اگر میفهمید برهانش نقض میشد. پس در آمد گفت "شما داری سفسطه میکنی بانو" من هم یواشکی پا شدم و از پشت سر حاج آقا گریختم، اما خب این کلمه ی جادویی در روحم تأثیر گذاشت.
نقطه همانقدر که بی ارزش است، مثال یک گندم، بی مفهوم است، مثال یک لکه در سفیدی،با ارزش است. از یک گندم خُرد می شود مزرعه ای گندم به وجود آورد و تا آن لکه ی کدر نباشد شما قادر به تمیز میان سفیدی و کثیفی نخواهید بود. سرجمع چون نقطه هیچ حرفی برای گفتن ندارد، ناگفته پیداست، پر از حرف های ناگفته است.
امید

  • Omid Khodadadi

noghteh

نقطه

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.