Omidorkh1

هرچی فکر میکنم مضحکه، ولی الان دیگه هیچ کس دنبال چیزای مضحک نیست، پس اینم میتونه به نوبه خودش نو باشه!

Omidorkh1

هرچی فکر میکنم مضحکه، ولی الان دیگه هیچ کس دنبال چیزای مضحک نیست، پس اینم میتونه به نوبه خودش نو باشه!

در آغاز تنها می‌دانیم که نمی‌دانیم. اما چه‌گونه، دانستنِ این‌که نمی‌دانیم را می‌دانیم؟ حتی این را هم نمی‌دانیم. و این‌که نمی‌دانیم، که چه‌گونه نمی‌دانیم، خود در پیِ دانستنِ چیزی به وجود می‌آید. و آن تنها یک جمله‌ی خبری‌ست، «تو دانایی» چه کسی‌، دقیق‌تر بگویم؛ چه چیزی این گزاره را در گوشِ تو نجوا می‌کند؟ نمی‌دانیم. نمی‌دانیم. و اینکه من خود را دوشادوشِ تو تصویر می‌کنم برای این است که میل به خواندنت در پیِ میلی عمیق‌تر به وجود آمده است. بخوان، بخوان، بدان، بشناس. سوالِ اصلی اما اینکه: چه چیزی را؟ نمی...

آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب‌هایم» ثبت شده است

بارون درخت نشین

سه شنبه, ۲ آبان ۱۳۹۶، ۰۱:۵۹ ب.ظ

رمان: بارون درخت نشین

نویسنده: ایتالو کالوینو

مترجم: پرویز شهدی


یکی از بهترین آثاری که خواندم، کالوینو را با کتاب کوچکش، آقای پالومار شناختم، که اصلا چنگی به دل نمیزد، به نظرم رسید نویسنده قصد دارد حرف های بزرگی را با روایتش به خرد مخاطب بدهد که اصلا در این امر موفق نیست و حرف ها در حد شعاری باقی میمانند و هیچ حسنی ندارد. اما وقتی بارون درخت نشین را خواندم یک دفعه نظرم عوض شد، در این کتاب کالوینو همه چیز را آنقدر در زیر لایه ی داستانش قرار داده بود که کتاب همچنان نقادانه باشد و پرمایه ولی همچنین واجد یک داستان تعلیق زا. البته قسمت های اولش جذاب بود و این تعلیق را ایجاد میکرد تا فصل های کسل کننده اش را هم تاب بیاورم، برای مثال فصلی داشت در نقد هرزگی های دوران خودشان که اسم آن را میگذاریم عشق سرمستانه و حسودانه. که به نظرم محتوای بسیار خوب و نقدی به جا ارائه میکرد اما در پرداخت کسالت بار بود و با خودت میگفتی چرا میان این همه باید به پای داشتان عشقی بنشینم و از فضای غالب رمان به بیرون پرت بشوم. فصلی دیگر داشت که به فراماسون ها تعلق داشت و من آن را زائد پنداشتم، میشد آن فصل را به راحتی حذف کرد. اما تمام این ها ضعف هایش آنقدر زیاد نبود که از زمان زده بشوی و بگویی بعدا میخوانمش یا اصلا نمیخوانمش، چیزی که برای من بر سر رمان در راه اتفاق افتاد. چرا باید عمرم را با خواندن آن 400 صفحه هدر میدادم؟ ولی با 30 صفحه ی این رمان که عمرم را هدر میداد(یا شاید هم من درکش نکردم و توهم زده ام که عمرم هدر رفته) مشکلی نداشتم.

آنای باغ سیب

سه شنبه, ۲ آبان ۱۳۹۶، ۰۱:۵۷ ب.ظ

مجموعه داستان: آنای باغ سیب

نویسنده: احمد بیگدلی

نشر: آگه


احمد بیگدلی را که وصفش را زیاد در جمع کوچک نویسندگان آشنایم شنیده بودم، چندان نمی شناختم، نمی دانسنم رمان اندکی سایه اش موفق به دریافت جایزه ی بهترین رمان سال ایران شده است. و نمی دانستم که منظور اطرافیانم از سبک خاص بیگدلی و نثر شاعرانه اش چیست، با همه ی این ندانستن ها به شکلی تقدس نمایی شده بود که همیشه فرض میکردم، کافکای دومی است، یا شاید مارکز. اولین مواجه ام با داستانی از بیگدلی در روز بزرگداشتش بود که به همت شاگردان و دوستانش برگزار میشد و من تنها در یک گوشه کز کرده بودم برای خودم که چرا این آدم های دور و بر به این داستان ساده ی در حال قرائت، این همه توجه میکنند. طرح کاملاً ساده بود، واقعه ی یک روز که فیلمنامه اش اول میشود و پسر سالمش را برای مراقبت از خودِ مریضش به تهران میبرد، به جای او، پسرش درگیر بیماریِ سختی میشود و سر آخر در جشنواره مشخص میشود که با هر زد و بندی بوده فیلمنامه ی او اول نشده(در واقع رای داور ها تغییر کرده) و نقب میزند به این که چه حسی داشته وقتی بهش گفته اند رمانت بهترین رمان سال شده و تردید داشته که آیا واقعا شده؟ 
همان جا فهمیدم نه کافکاست نه موراکامی نه الباقیِ اجنبی ها.
گذشت تا در کتابِ حسین پاینده، داستان کوتاه در ایران، جلد سوم، با داستان "سواری درآمد..." مواجه شدم، گنگ بود، طبق عادت دوباره خواندم تا نکته هایی برای خودم ازش در بیاورم و ببینم حسین پاینده هم همین هارا میگوید؟ باز هم گنگ بود. ولی وقتی نقد پاینده را خواندم فهمیدم چرا اطرافیانش آنقدر محترمش میشمردند. 
این کتاب هم به زعم بدیع بودنش، چه در محتوا در چه در فرم و چه نثر، بسیار مورد علاقه ی من است. و پیشنهادی برای شما، هرچند که ممکن است به مذاقتان خوش نیاید.
روحش شاد.