مرگ را از هر طرف بخوانی بیخیالش
و حالا زمانش رسیده دوباره نقطه را احیا کنیم.
پس با نقطه ی چهاردهم با ما باشید.
از چه بنویسم؟
داخل ذهنم خیلی شلوغ است، یعنی این چند روز خیلی فکر های شلوغی را داخلش راه داده ام و هی گذاشته ام برای خودشان یک گوشه بنشینندو زر بزنند. هی زر بزنند.
تا شروع نکرده ام لازم است بگویم این نقطه تقدیم شایان باد، فقط برای این که گفت بگو این ماله منه.
همیشه میخواهیم بدانیم در آینده چه اتفاقی می افتد، یعنی حدس بزنیم که دو سال دیگر در کجای دنیا ایستاده ایم. آن وقت اگر جای بدی ایستاده بودیم کارهایی کنیم که به آنجا نرسیم. میدانید؟ شبیه تربن مثالش شطرنج است. در شطرنج شما اگر یک تصویر از صحنه ی کیش و مات شدنتان داشته باشید، تصمیم میگیرید چه کار کنید که به آن نقطه نرسید.
ولی چنین چیزی در حقیقت غیر ممکن است، لذا شما سعی میکنید روش هایی که به مات شدنتان ختم میشود را پیش بینی کنید. دقیقا این کاریست که حریف رایانه ای در بازی انجام میدهد، او تمام احتمالات را بررسی میکند و اگر در صد درصد توانش باشد شما نمیتوانید اورا شکست دهید(احتمالا) چون او آینده را میداند. اما اگر این رایانه، در انتهای تمام احتمالات شکستش را ببیند. چه میشود؟ چه انتخابی میکند؟
اگر آینده تان را میدانستید، با تمام احتمالاتش، و هر بار خودتان را بازنده میدیدید، چه کار میکردید؟
میدانید چه اتفاقی می افتاد؟ این وضعیت یعنی شما هر قدمی به جلو بردارید به لحظه ی شکیت نزدیک ترید، حالا راه نجاتتان چیست؟
حرکت نکردن. یعنی بهترین انتخاب شما میشود انتخاب نکردن.
حالا نوبت من است که پیش بینی کنم، برای تک تکتان:
در آخر خواهی مرد. حالا انتخاب کن، اگر میخواهید انتخاب کنید خواهید مرد، و تنها راهی که شمارا از انتخاب کردن در امان نگه میدارد، همانا مرگ، خودکشی، یا هرچه که میخواهید اسمش را بگذارید است.