پایان
این نقطه ی آخره، اما همیشه نقطه پایان قصه نیست.
بس نبود؟ باهاش خداحافظی کنیم دیگه، خیلی برام زحمت کشید. نه شک نکن اشتباه ننوشتم، من براش زحمت نکشیدم، نقطه برام زحمت کشیده، من نقطه رو نمینوشتم، نقطه منو مینوشت، نقطه تحمل میکرد نفهمیامو، وقتی جمله بندیاشو اشتباه متوجه میشدم، وقتی کلمه هاشو غلط مینوشتم، شاید همین الانم بنویسم. نقطه منو ساخت من نقطه رو نساختم. اولش فقط ی اسم بود، هیچ ایده ای نبود، اما همین اسم، شد ی نظام فلسفی برا خودم، که امیدوارم ی روزی اونقدر مطالعه و تحقیق و تفکر بکنم، تا بتونم ازش ی فلسفه ی تلفیقی بین رشته ای در بیارم، نقطه از چارشاخه حرف زد، از فیزیک و روانشناسی و ادبیات و فلسفه، هرچند حرفاش غلط بود کسی بهش خرده نگرفت، پس شاید باید ازین که بهش ایراد نمیگرفتید تشکر کنم، اما نه شما ی مشت برده اید، منظورم همین توییه که داری متنو میخونی، تو ی برده ای تا به اربابت، به متنیت، معنا بدی، اونو مهم کنی، هرچی گفت بهش گوش کنی، بهش دست خوش بگی که چجوری شلاقت زد، بهش لعن بفرستی که چرا انقدر بی بخاره، تو ی برده ای، مخاطب بردست، چجوری از مخاطب تشکر کنیم؟ فقط همین قدر کافیه که مخاطب قرارش بدی (اسماییلی لبخند) فقط همین کافیه که بهش ارزش بدی و براش بنویسی.
نقطه دقیقا همچین طرز تفکریه، نقطه فردیت کثرت گرا داره، نقطه همه است، ولی فقط خودشه، نقطه همه چیزه ولی فقط ی چیزه، نقطه تو خودش مچالست. نقطه برا من ی فکره. ی فکری که براتون خواهم گفت.
در آخر تشکر میکنم از نور آفتاب که ظاهرا هیچ کمکی به نوشتن نقطه نکرد، از رمان اولیس جیمز جویتس که اصلا تاحالا نخوندمش و جذاب تر اینکه اصلا چاپ نشده، از برند سامسونگ چون مضخرف ترین برندیه که میشناسمش و احتمالا ماه دیگه s8 رو بخرم. از همه ی مامانای توی خونه که لباسای بچه هاشونو اتو میکنن و حتی اونایی که اتو نمیکنن، اونایی که اصلا بچشون لباس نداره، اونایی که از فقر مردن، و اونایی که از فقر... (مامانم اینو میخونه خودت بفهم)
- ۹۶/۰۸/۰۳