گله کردن
گله دارم، از کسانی که از عقلشان استفاده نمیکنند و چسبیده اند به قلبشان. کسی که معتقد قرص و محکم به تفکراتی مذهبی، برای مثال اسلام است. باید بداند بیش از همه چیز در قرآن به تعقل اشاراه شده. و به قلم سوگند خورده شده، به نوشتن، به خواندن. و آنان فقط میشنوند و میبینند و چون خیلی عظیم همراهشانند که با آن ها همصدا هستند، راسخا ایمان می آورند. و نه باعقل، بلکه با قلب.
حال اینکه یکی از اصول تعقل شک کردن است. گله دارم از آنها که تقلید میکنند. میگویند مجبوریم و فلانیم و مراجع برای همین هستند و وقت نداریم. پس اگر انقدر برای اعتقادتان وقت ندارید که خودتان بروید دنبالش و خودتان کشفش کنید و خودتان محکش بزنید و بیاموزیدش، چرا انقدر روی آن پا فشاری میکنید؟ اصلا چه حقی دارید روی چیزی پا فشاری کنید که فقط شنیده اید و دیده اید و تقلید کرده اید؟
حتی سراغ همین فلسفه ی دست و پا شکسته ی خودمان هم نمیروند که ببینند چگونه خدارا اثبات میکرده اند. چه برسد به اینکه زمانی که برایشان اثبات شد، بخواهند باز به آن شک کنند و بگردند دنبال نقیضه اش، آن گاه که نقیضه اش را جستند، به آن معتقد شوند و بگردند دنبال یک نقیضه برای نقیضه شان. و پیدا کنند. و پیدا هم میشود.
در آخر به این برسند که ما محدودیم، عقل ما نمیتواند 100 درصد چیزی را اثبات کند، ولی قلبمان؟ میتواند. آنگاه این اعتقاد قلبی، و اینکه میدانیم برهان ها همگی ناقص اند، باعث جلوگیری از تعصب نمیشود؟