درددل در ساعت 1:30 نصفه شب
همه چیز بر میگردد به ذهنیت شما نسبت به افراد، اشیا، مکان ها، رفتار ها، و در کل هر مسئله ی خاصی.
مثال هم میخواهید؟
متاسفانه از مثال گریزانم چون همین سه شنبه بود که نویسنده ی کتاب تعلیق گفت"مثال زدن مال آخونداس، اثبات با استنتاج چیزه دیگس"
ولی بیشتر که فکر میکنم، مثال ما برای اثبات چیزی نیست، برای اینکه در واقع ما یک نظریه داده ایم و حال سعی داریم با مثال موضوع را قابل فهم تر کنیم.
پس مثال میزنیم:
شما از میان دو پزشک که، یکیشان بد دهن و زنباره و انواع اقصام مشکلات اخلاقی را دارد ولی در کارش خبره است، و دومیشان که اخلاقش خوب باشد و در عوض در کارش ضعیف، کدام یک را برای درمان فرزند در حال مرگتان انتخاب میکنید؟
شاید خودتان را گول بزنید و بگویید قطعا دکتری که متخصص است. ولی این یک خیال خام است. شما به احتمال بسیار زیاد شخصی را انتخاب میکنید که از او حس بهتری به شما منتقل میشود.
شما آن جنسی را میخرید که تبلیغ تاثیر گذار تری از آن دیده اید.
شما فرزندتان در مدرسه ای میگذارید که مدیرش با شما خوشبرخورد تر است.
شما در بیست و چهار ساعت روز، امر منطقی را به یک امر احساسی تبدیل میکنید. شما همواره دارید با ذهنیت های گوناگونتان با تمام مسائل روبرو میشوید و تصمیم میگیرید.
البته این خوب است چون اگر ذهنیت هارا کنار بگذارید ممکن است به کل قید اخلاق مداری را بزنید و آن وقت شما شرور تلقی خواهید شد.
نصیحت نمیکنم، نه بابا. درد و دل بود.