Omidorkh1

هرچی فکر میکنم مضحکه، ولی الان دیگه هیچ کس دنبال چیزای مضحک نیست، پس اینم میتونه به نوبه خودش نو باشه!

Omidorkh1

هرچی فکر میکنم مضحکه، ولی الان دیگه هیچ کس دنبال چیزای مضحک نیست، پس اینم میتونه به نوبه خودش نو باشه!

در آغاز تنها می‌دانیم که نمی‌دانیم. اما چه‌گونه، دانستنِ این‌که نمی‌دانیم را می‌دانیم؟ حتی این را هم نمی‌دانیم. و این‌که نمی‌دانیم، که چه‌گونه نمی‌دانیم، خود در پیِ دانستنِ چیزی به وجود می‌آید. و آن تنها یک جمله‌ی خبری‌ست، «تو دانایی» چه کسی‌، دقیق‌تر بگویم؛ چه چیزی این گزاره را در گوشِ تو نجوا می‌کند؟ نمی‌دانیم. نمی‌دانیم. و اینکه من خود را دوشادوشِ تو تصویر می‌کنم برای این است که میل به خواندنت در پیِ میلی عمیق‌تر به وجود آمده است. بخوان، بخوان، بدان، بشناس. سوالِ اصلی اما اینکه: چه چیزی را؟ نمی...

آخرین مطالب

در بحبوحه ی انتخابش

شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۶، ۰۷:۳۱ ب.ظ

در بحبوحه ی انتخابش 

من یک روسپی ام؛ سی سال قبل وقتی که ده سالم بود، یادم می آید درحالی که پدرم مرا به یک روسپی خانه میفروخت از سربازان مست برهنه شنیدم "جنگ تمام شده، بزودی مجلس آزاد مردمی تشکیل خواهد شد..." آن روز جمهوری خواه ها به حکومت رسیدند، و من، روسپی بودم. چند سال بعد مجلس به دست سوسیال دموکرات ها افتاد، مردم در خیابان ها میرقصیدند و آواز میخواندند و من، یک روسپی بودم بعد از آن قدرت به دست فاشیست ها افتاد،مردم میگفتند دوران وحشت فرارسیده است...اما من همچنان فقط یک روسپی بودم بعد از آن انقلاب دیگری شد و از چریک فدایی نیمه لختی که در آغوشم آروغ میزد شنیدم "همه ی آن فاشیست های ازخدا بی خبر را اعدام کرده اند" اما من اعتنایی به حرفهای یک پیرمرد مست نکردم، چراکه بهرحال من فقط یک روسپی بودم، بعد از آن اصلاح طلب ها حکومت را به دست گرفتند و روسپی خانه ی ما بسته شد،و من از چند همکار دیگر شنیدم که آن روز هفتصد روسپی خانه دیگر در شهر تعطیل شده بود... سربازانی که خانه مان را با حکم رسمی مهروموم کرده بودند، مارا به جایی جدید منتقل کردند، و آنجا بود که فهمیدم، من هنوز هم، یک روسپی ام تا اینکه یک روز صبح از همکاری شنیدم که جمهوری خواه ها باردیگر قدرت را در دست گرفته اند...از امروز به بعد خود مردم کشورشان را اداره خواهند کرد!... امروز در آستانه ی چهل سالگی، من پیروزی هاو شکست های سیاسی متفاوتی را به چشم دیدم، و هنوز روسپی ام! و حالا، عده ای با یک جعبه ی بزرگ وارد خانه ام شدند، آنها میگویند باید در سرنوشت سیاسی کشورم سهیم باشم، آنها خنده دار ترین آدم هایی هستند که من بعداز چهل سال روسپی ملاقات کرده ام! چونکه من بهرحال یک روسپی ام! و آنها از من میخواهند که بگویم؛ دوست دارم زیر نظر کدام نظام سیاسی، یک روسپی باشم؟


نویسنده: کورد پاور جیاوازە

  با اندکی تصرف 

  • Omid Khodadadi

نظرات  (۱)

چه زیبا

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.